کَجَجانی/ کُجَجانی، محمد بن صدّیق، از مشایخ تصوّف قرن هفتم. کنیۀ وی ابوعبدالله است (پلاسی، ص9؛ نیز ابنکربلائی، ج2، ص13). وجه تسمیۀ وی به کججانی، انتساب او به روستای کججان، از روستاهای اطراف تبریز است که اکنون نیز آباد و مسکون است و امروزه به کُرجان اشتهار دارد (← ابنکربلائی، ج2، ص9 ـ 10؛ کارنگ، ج1، ص594؛ روفهگر حق، ص26؛ الوانساز خویی، ج1، ص106). از کججانی در منابع مختلف به صورتهای کججی، کجوجانی، کنججانی و نیز کنجخانی نام برده شده است و امروزه به عنوان یکی از امامزادههای مدفون در آذربایجان شرقی به امامزاده خواجه سید محمد کججانی مشهور است (← کیاء، ص157؛ حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، ص78؛ قزوینی، ج3، ص261؛ الوانساز خویی، ج1، ص106). ناگفته نماند که برخی (برای نمونه ← دولتشاه، ص545؛ حشری تبریزی، ص147؛ پلاسی، مقدمۀ خوشنویس، ص ح ـ ط)، شیخ کجج تبریزی (متوفّی 778) را ـ که در منابع مختلف (برای نمونه ← قلقشندی، ج7، ص314؛ قزوینی، ج3، ص261 ـ 262؛ براون، ص350) به او اشاره شده است ـ با کججانی یکی دانستهاند، در حالی که شیخ کجج تبریزی از شاعران و عارفان قرن هشتم و هم از نوادگان برادر کججانی بوده که نامش محمد و لقبش غیاثالدین بوده و کجج تخلص وی بوده و هم از این رو در برخی منابع از او به غیاثالدین کجج یا کججی و شیخ کجج تبریزی یاد شده است (← قلقشندی، ج7، ص314؛ دولتشاه، ص545؛ آقابزرگ طهرانی، ج9، قسم 3، ص795، 908).
نسب کججانی با سیزده واسطه به امام چهارم شیعیان، علی بن حسین علیه السلام میرسد (برای شجرهنامۀ وی ← ابنکربلائی، ج2، ص38؛ قس کیاء، ص157 که نام دو تن از پدران وی را با اندکی اختلاف آورده است). پدرش صدیق بن محمد و جدّش، محمد بن سلمان مشهور به پیرمحمد نام داشت. پیرمحمد از صوفیان و مشایخ طریقت بود که سلسلۀ وی از طریق خواجه محمد خوشنام تبریزی و اخی فرج زنجانی، با چند واسطه به مِمشاد دینوری*، جُنید بغدادی* و در نهایت به امام هشتم شیعیان، ابوالحسن علی بن موسی الرضا* علیه السلام میرسد و با این حساب، سلسلۀ مشایخ او از جملۀ سلاسل معروفیه به شمار میآید (← ابنکربلائی، ج2، ص10؛ حشری تبریزی، ص147؛ نیز پلاسی، مقدمۀ خوشنویس، ص ط ـ ی؛ قس کیاء، ص157 که نام جد وی را محمد بن سلیمان ضبط کرده است). هم از این رو، فقرای ذهبیه* به او ارادت ورزیدهاند چنانکه تذکرۀ خواجه محمد بن صدیق کججانی، به اشارۀ وحید الاولیاء* و با اشراف محمدعلی حبّ حیدر (هر دو از اقطاب متأخر این سلسله)، برای اولین بار در 1326ش، در ایران منتشر شد و برای بار دوم به اشارۀ یکی دیگر از اقطاب این سلسله به نام عبدالحمید گنجویان، در 1367ش، به چاپ رسید (← ابنکربلائی، تعلیقات سلطانالقرائی، ج2، ص533؛ پلاسی، مقدمۀ خوشنویس، ص ی ـ ک).
مهمترین منبعی که دربارۀ خواجه محمد کججانی در دست است، تذکرهای است به زبان فارسی، در شرح حال و ذکر سخنان و معارف منقول از وی به نام تذکرۀ خواجه محمد بن صدیق کججانی، که اصل آن به عربی و به قلم یکی از مریدان او به نام حسن بن حمزۀ پلاسی شیرازی، موسوم به تحفة اهل البدایات و هدیة اهل النهایات بوده و در 811، نجمالدین طارمی (از کارگزاران ميرزا ميرانشاه*) آن را به فارسی ترجمه کرده است (← پلاسی، ص34 ـ 35؛ ابنکربلائی، ج1، ص223، ج2، ص10، 533؛ حشری تبریزی، ص52؛ حاجی خلیفه، ج2، ستون 1380؛ نیز پلاسی، مقدمۀ خوشنویس، ص ب ـ ج)، هرچند در آثار دیگر از جمله روضات الجنان و جنات الجنان و روضۀ اطهار، اطلاعاتی دربارۀ وی موجود است (← ادامۀ مقاله).
کججانی در 614، در روستای کججان به دنیا آمد. تاریخ تولد وی در منابع ذکر نشده ولی از آنجا که سال درگذشت وی 677 است و گفته شده که در 63 سالگی درگذشته است (← ابنکربلائی، ج2، ص38، تعلیقات سلطانالقرائی، ص532؛ حشری تبریزی، ص147، کارنگ، ج1، ص595)، معلوم میشود که سال تولد او 614 است. او در کودکی پدرش را از دست داد و جدّ وی، تربیت او را بر عهده گرفت. کججانی که مطابق برخی اقوال، در جوانی دارای حالات معنوی بود، نزد جدش به سیر و سلوک پرداخت (← ابنکربلائی، ج1، ص50، ج2، ص10 ـ 11، 38؛ حشری تبریزی، ص147). کججانی همچنین از بابا حسن سرخابی ـ از صوفیان مشهوری که دارای مریدان بسیار بود و در سرخاب، خانقاه با رونقی داشت ـ بهرههای معنوی برد و مطابق اصطلاح صوفیان نظر از او یافت (← ابنکربلائی، ج1، ص49 ـ 51، ج2، ص38، 532؛ حشری تبریزی، ص147).
به گفتۀ ابنکربلائی (← ج1، ص50، ج2، ص10، 12)، کججانی در جوانی به کشاورزی، خارکنی و خارفروشی اشتغال داشته و هیچ گاه نزد عالمی به کسب دانش نپرداخته و به تعبیر وی اُمّی بوده است. منابع دیگر نیز به درس خواندن کججانی نزد احدی از عالمان روزگار وی یا سفر وی به شهرهای دیگر به قصد استفاده از عالمان آنجا اشارهای نکردهاند. با این همه کججانی، فراوان در سخنان خویش به آیات قرآن و روایات استناد میجوید و به آنها استشهاد میکند. نیز در موارد بسیار او به تفسیر آیاتی از قرآن پرداخته و گاهی از شأن نزول آنها سخن گفته است (برای نمونه ← پلاسی، ص14 ـ 15، 24 ـ 25، 51 ـ 52، 55، 58 ـ 62، 71، 75، 77، 82؛ نیز ابنکربلائی، ج2، ص23 ـ 29). این آشنایی وی با قرآن و تفسیر آن، احتمالاً به سبب تلاوت قرآن، به عنوان یکی از عبادات نیز به دلیل حشرونشر وی با برخی از مریدانی بوده که از عالمان دین و آشنا به تفسیر قرآن بودهاند (برای نمونه ← پلاسی، ص13 ـ 14؛ نیز ابنکربلائی، ج2، ص15). با وجود این سخنان منقول از وی، حاوی برخی اصطلاحاتی است مانند «جهل مرکب»، «وجود واجب الوجود»، «مسبوق به عدم»، «امر وجودی»، «جرم بسیط» نیز «واحدیت و احدیت» (← پلاسی، ص25، 50 ـ 51، 66، 73) که نشان از آن دارد که او با علومی چون لغت، کلام، حکمت و عرفان به خوبی آشنایی داشته است، به ویژه آنجا که دربارۀ احتمال اشتقاق واژۀ «شیطان» از «شاط» به معنای اِلتَهَب یا «شَطنَ» به معنای بَعُدَ سخن می گوید (← پلاسی، ص57) و یا آنجا که به مصرعی از لبید بن ربیعه* استشهاد میکند (← پلاسی، ص50؛ نیز ابنکربلائی، ج2، ص22). علاوه بر آن او گاهی به طور جدی به برخی از مسائل کلامی پرداخته و در صدد پاسخ دادن به پارهای از سؤالات مهم مانند اینکه آیا خلقت معاصی به خداوند بازمیگردد یا نه؟ پرداخته است (← پلاسی، ص63 ـ 64). بار این اساس میتوان احتمال داد که او در علوم مزبور استادانی داشته است.
کججانی پس از مدتی به عنوان یکی از مشایخ تصوف از شهرت و نفوذ بسیاری در میان طبقات مختلف اجتماع برخوردار شد چنانکه معتقدان وی، از مردمان عادی تا برخی از «ملوک و سلاطین»، از شهرهای مختلف، نزد وی به روستای کججان میرفتند و به او دست ارادت میدادند و در خانقاه وی به ریاضت میپرداختند یا در برآمدن حاجات و گشایش امور خویش، به او متوسل میشدند (← پلاسی، ص9؛ ابنکربلائی، ج2، ص12 ـ 14؛ حشری تبریزی، ص135). خانقاه کججانی که محل آمدوشد مریدان وی ـ اعمّ از مقیمان و متردّدان ـ بود، از رونق بسیاری برخوردار بوده و مجالس سماع در آن برگذار میشده و کججانی وسایل پذیرایی واردان و مریدان را فراهم میکرده است (← پلاسی، ص9، 34 ـ 35).
جایگاه کججانی نزد مشایخ طریقت و عارفان عصر خویش تا آنجا بود که به گفتۀ ابنکربلائی (ج2، ص10)، همۀ آنها «وی را به پادشاهی خود قبول» داشتند و در منابع از او یا عنوانهایی از جمله «سلطان المشایخ و العارفین باتفاق اصفیاء»، «قطب الاولیاء و الابرار»، «قطب عصره» و «غوث دهره» یاد شده است (برای نمونه ← پلاسی، ص9؛ ابنکربلائی، ج2، ص10، 13).
از جمله اموری که جایگاه وی را به عنوان یکی از عارفان و مشایخ مسلّم طریقت در عصر خویش به ما نشان میدهد آن است که در میان مراجعهکنندگان به وی، برخی از قضات، فقیهان و عالمان دین مانند قاضی بیضاوی*، حسن بن حمزۀ پلاسی، جلالالدین قفّالی و فرزندش نیز بودند که معنویت و علوم باطنی کججانی، آنها را به شدت تحت تأثیر قرار میداد تا آنجا که به جهل خود در مسائل معنوی و اشراف او بر باطن و ضمیر خویش اعتراف میکردند، تسلیم دستورات وی میشدند و از او تقاضا میکردند که از آنها دستگیری کند و آنها از رذائل اخلاقی و حجابهای روحی نجات بخشد (← پلاسی، ص9، 11 ـ 12، 25 ـ 32؛ حشری تبریزی، ص134 ـ 135؛ نیز ابنکربلائی، ج2، ص12 ـ 14، 17). برخی از این افراد به روشنی از نتایج مریدی خویش نزد کججانی و تصرفات وی در وجود خود سخن گفته و قائل بودهاند که به سبب تصرّفات کججانی در آنها، از خیالات فاسد و امراض نفسانی رهایی یافته، مکاشفاتی نصیبشان شده و به مقام توحید و تفرید نائل آمدهاند (برای نمونه ← پلاسی، ص16 ـ 17، 28 ـ 33؛ ابنکربلائی، ج2، ص13 ـ 14، 17، 19). کججانی خود نیز در گفتههای خویش، بر تصرّف کاملان در مریدان و سالکان ناقص صحه گذاشته اگرچه قائل است «در وهلۀ اول تصرّف آن مردِ کامل برو منکشف نشود» (← پلاسی، ص20).
کججانی با وجود نفوذ فراوانی که در عارف و عامی و حتی برخی از حکام داشت، از بازگو کردن حقایق عرفانی نزد کسانی که ظرفیت و تحمل آن را نداشتند، خودداری میکرد و بر کتمان سر از کسانی که او آنها را «علمای رسم» میخواند، تأکید میورزید و با هر طبقه به مقتضای فهم و درک ایشان سخن می گفت. با وجود این، او خود اهل تساهل بود و مخالفان خود را تکفیر و تفسیق نمیکرد و بر آن بود که «ما طایفۀ درویشان موحدیم که از اهل قبلۀ محمد علیه السلام کسی را به کفر نسبت نمیکنیم» (← پلاسی، ص9، 14 ـ 15).
کججانی ـ چنانکه بر سنگ قبر وی نیز نوشته شده است ـ در 677 و در دوران حکومت اباقا خان* (حک: 663 ـ 680) درگذشت و در روستای کججان به خاک سپرده شد (← حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، ص78؛ ابنکربلائی، ج2، ص9؛ حشری تبریزی، ص147؛ قس حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، ص672 که سال درگذشت وی را 670 دانسته است). به گزارش سلطانالقرائی (← ج2، ص532) و کارنگ (← ج1، ص595)، تا چند دهه پیش، قبر وی در مقبرهی مخروبهای، نزدیک روستای کججان، در بقعهای کوچک و زیر گنبدی محقر بود تا آنکه در سالهای اخیر، مزار وی ـ نه از آن رو که از مشایخ طریقت و عرفان بوده است، بلکه به سبب انتساب وی به امام چهارم شیعیان و با عنوان «امامزاده سید محمد کججانی»، رونق فراوان یافته چنانکه از 1387ش، به کوشش ادارۀ اوقاف و امور خیریۀ استان آذربایجان شرقی و حمایت خیّرین، آستان این امامزاده، با مساحتی بیش از چهار هزار متر، متشکّل از صحن، حرم، حسینیه، زینبیه، مهدیه و آشپزخانه، محل آمدوشد بسیاری از زائران شده است (← روفهگر حق، ص27؛ الوانساز خویی، ج1، ص108 ـ 109، برای اطلاعات تفصیلی دربارۀ بخشهای مختلف آستان وی و تصویرهای آن ← الوانساز خویی، ج1، ص109 ـ 113؛ برای تصاویر بقعه در چند دهۀ پیش و تا قبل از بازسازیهای اخیر ← کارنگ، ج1، ص596).
از کججی اثری به جا نمانده است ولی حسن بن حمزۀ پلاسی شیرازی در تذکرهای که برای او نگاشته بسیاری از کلمات وی را نقل کرده است و به این سبب، آگاهی ما از اندیشۀ عرفانی وی و آراء اوی دربارۀ بسیاری از مقولات مانند آداب سلوک، اسباب ترقی سالک، مراتب معرفت حق، حقیقت حجاب، یقین سالک، میزان باطن، آثار ظهور نور خدا در دل مؤمن، لزوم معرفت یافتن به باطن اشیاء و قناعت نکردن به شناخت ظاهر آنها و ارزش و اهمیت نَفَس سالک، نسبتاً زیاد است (← پلاسی، ص18 ـ 23، 26 ـ 27، 42 ـ 43، 51، 69 ـ 70؛ نیز ابنکربلائی، ج2، ص18 ـ 35؛ قس حشری تبریزی، ص147 که به اشتباه گفته او دارای اشعاری بوده و دیوانی داشته و کجج تخلص میکرده زیرا او را با غیاثالدین محمد، متخلّص به کجج از نوادگان برادر کججانی یکی دانسته است).
کلمات و معارف نقل شده از کججانی، عمیق و قابل قیاس با کلمات اکابر تصوف است چنانکه پلاسی شیرازی (← پلاسی، ص33 ـ 34)، آنها را جوامع الکلم (عباراتی با لفظ لندک و معنای بسیار) خوانده است. پارهای از کلمات و آموزههای منسوب به وی در آثار برخی از عرفاء مانند شیخ محمود شبستری* و شمسالدین محمد عصّار تبریزی* آمده است (← شبستری، ص169 ـ 170؛ ابنکربلائی، ج2، ص532 ـ 533؛ حشری تبریزی، ص147).
کججانی علم و تبعاً علماء را دو قسم میدانست. تعبیر وی از این دو دسته «علمای رسم» یا «علمای ظاهر» در مقابل «علمای حقیقت» بوده است (← پلاسی، ص15، 83). او علم علمای حقیقت را علم لدنی وِجدانی ذوقی و بر همین اساس، حکم باطن را صحیحتر و ثابتتر از حکم ظاهر میدانست. در عین حال بر این بود که «کسی که در حدود ذوق و مقامات و منازل با ایشان شریک نباشد سخنهای ایشان فهم نکند» و پروای آن را داشت تا مریدان مبتدی ـ که تحمل درک و فهم چنین علومی را ندارند ـ به سبب شنیدن این معارف، منکر درویشان نشوند و آنها را به کفر منسوب نکنند (← پلاسی، ص14ـ 16، 19).
به اعتقاد کججانی، وظیفه سالکی که طالب شهود است، نفی هر گونه لذت و شهوت و بلکه هر چیزی از جسمانیات است که او با آنها الفت گرفته است «تا غایتی که اگر تواند برهنه زیستن، جامه نپوشد» و جز بدن، چیزی برایش نماند و کار بدن را نیز به خدا واگذار کند (← پلاسی، ص37 ـ 38). روش تربیت وی آن بود که هر مریدی را ذکری میآموخت به گونهای که مخصوص وی بود و هیچ کس از مریدان از ذکر دیگر مریدان خبر نداشت. مریدان، پس از نماز صبح تا برآمدن آفتاب، در سکوت به اذکار و اوراد خویش اشتغال میجستند و از این رو بیداری در بینالطلوعین و اشتغال به ذکر در آن زمان، نزد وی از اهمیت ویژهای در تربیت مریدان و تکمیل نفس برخوردار بوده است (← پلاسی، ص17 ـ 18). این مریدان میآموختند که در ریاضت کشیدن و عبادتهای خود، توقع هیچ گونه اجر و ثوابی نداشته باشند (← پلاسی، ص28). از دیگر تعالیم و دستورات سلوکی وی میتوان به لزوم تفکر در خلوت، منزوی بودن از مردم یا پنهان زیستن در میان ایشان، دوری گزیدن از معاشرت با ناقصان و مغروران و اهل ریاست، اجتناب از متابعت هواهای نفسانی و مترصد نفحات رحمانی بودن اشاره کرد (← پلاسی، ص43 ـ 47، 85). او همچنین دستکم برای برخی از سالکان، اشتغال به کسب و کار و نیز ازدواج و زن و فرزند داشتن را ممنوع و مزاحم سیر و سلوک میشمرد (← پلاسی، ص94؛ برای برخی دیگر از آداب سیر و سلوک مطابق شیوۀ وی ← پلاسی، ص40 ـ 43).
در ساحت نظر کججانی قائل به وحدت عالم و علم و معلوم و مدرِک و ادراک و مدرَک بود. او همچنین با استناد به عباراتی چون « لیس فی الوجود الا الله»، ماسوی الله را نه موجود و نه معدوم بلکه مانند سایههایی میدانست که از خویش وجود اصیل و مستقلی ندارند و همۀ اینها گواه اندیشۀ وحدت وجودی وی است (← پلاسی، ص41 ـ 42، 50 ـ 52؛ برای برخی از تأویلات عرفانی وی از برخی اصطلاحات از جمله وارث ← پلاسی، ص35 ـ 36).
به گفتۀ منابع کججانی فرزند ذکور نداشته ولی دارای دختر و نوادگان دختری بوده است و مشایخ کججان از نسل برادر وی خواجه ابراهیم بودند. خواجه ابراهیم ـ که از کججانی بزرگتر بود، نسبت به وی نه تنها ارادتی نداشت بلکه از منکران او بود و اعتقاد مردم در حق کججانی سبب حسادت وی نسبت به او میشد تا آنکه بعدها از معتقدان وی شد ـ دارای فرزندان و نوادگانی بود که برخی از آنها وزارت یا مناصب دیگر دیوانی سلاطین ترکمان و جلایریان را برعهده گرفتند و برخی نیز به جرگۀ مشایخ عرفان و عالمان و شاعران پیوستند (← ادامۀ مقاله) به این شرح که او دارای سه پسر به نامهای خواجه احمد شاه، خواجه حاجی و خواجه صدیق بود. یکی از فرزندان خواجه احمد شاه به نام خواجه ابراهیم از مشایخ طریقت و دارای زاویهای در محلۀ چرنداب تبریز بود. خواجه ابراهیم همچنین دو پسر به نامهای خواجه شیخ الاسلام و خواجه شیخ محمد مشهور به خواجه شیخ داشت که فرزند دوم، آثار زیادی چون مسجد، مدرسه و خانقاه در تبریز، بغداد، شام و شهرهای دیگر ساخت. برخی از نوادگان خواجه شیخ الاسلام هم مانند خواجه علاءالدین صدیق، امیر زکریای کججی (متوفّی 918)، امیر محمد وزیر و خواجه امیر بیگمهر، به مقام وزارت سلاطین ترکمان رسیدند (← ابنکربلائی، ج2، ص8، 38 ـ 39، 41 ـ 42؛ تربیت، ص167؛ امین، ج2، ص56؛ نیز کارنگ، ج1، ص602، 604؛ برای شرح احوال آنها ← ابنکربلائی، ج2، ص41 ـ 44؛ نفیسی، ج2، ص691 ـ 692). برخی دیگر از نوادگان خواجه ابراهیم (برادر کججی) مانند غیاثالدین محمد کججانی متخلص به کجج (مشهور به شیخ کجج تبریزی) نیز از شاعران و مشایخ طریقت و عرفان بود و مریدان بسیار داشت. فرزند وی شمسالدین کججی نیز ریاست دیوان احمد جلایر* را عهدهدار بوده است (← ابنبزاز، ص1178؛ دولتشاه، ص31، 545 ـ 546؛ آقابزرگ طهرانی، ج9، قسم 3، ص795؛ نفیسی، ج2، ص763 ـ 764؛ برای شعر وی ← دولتشاه، ص546).
منبع:
آقابزرگ طهرانی؛
توکلی ابنبزاز، صَفوة الصفا، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، اردبیل 1373ش؛
حافظ حسین ابنکربلائی، روضات الجنان و جنات الجنان، چاپ جعفر سلطان القرائی، تهران 1344 ـ 1349ش؛
محمد الوانساز خویی، فرهنگ جامع امامزادگان و بقاع متبرکۀ آذربایجان شرقی، تبریز 1392ش؛
حسن امین، مستدرکات اعیان الشیعة، بیروت 1409/ 1989؛
ادوارد گرانويل براون، تاريخ ادبي ايران، ج3، چاپ علياصغر حكمت، تهران 1327 ش؛
حسن بن حمزه پلاسی، تذکرۀ خواجه محمد بن صدیق کُجَجانی، تهران 1368؛
محمدعلی تربیت، دانشمندان آذربایجان، تهران [بیتا.]؛
حاجی خلیفه؛
محمدامین حشری تبریزی، روضۀ اطهار، چاپ عزیز دولتآبادی، تبریز 1371ش؛
حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده؛
حمدالله مستوفی، نزهة القلوب؛
دولتشاه بن بختیشاه، تذکرة الشعراء، چاپ فاطمه علاقه، تهران 1385ش؛
محمود روفهگر حق، اندر احوالات خواجه محمد کججانی و خاندانش، تبریز 1387ش؛
محمود شبستری، مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری، چاپ صمد موحّد، تهران 1365ش؛
محمد قزوینی، یادداشتهای قزوینی، چاپ ایرج افشار، تهران 1363ش؛
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، چاپ محمد حسین شمسالدین، بیروت [بیتا.]؛
عبدالعلی کارنگ، آثار باستانی آذربایجان، تبریز 1351ش؛
احمد بن محمد کیاء، سراج الانساب، چاپ سید مهدی رجایی، قم 1409؛
سعید نفیسی، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری، تهران 1363ش؛
/شهرام صحرائی/
10